صبح بیدار شدم حس کسالت داشتم

کتف راستم خیلی درد میکرد😑

دیشب تا بخوابم و مطالعه کنم ساعت یک شد

در طول روز سر کار چرت میزدم😴

زودتر مرخصی گرفتم و امدم خانه

همسری هم انگار سرماخورده😲☹

گوشت و شوید درست کرده بود

بهش گفتم لباس کم میپوشی حرصم نده😠😡🤠😇

بعد نماز و ناهار قهوه (ترکب قهوه و خرما)خوردم

امدم پایین

باید کارامو انجام بدم

این چند روز خیلی پیام بلاک فرایدی و این چیزا برامون امد

شکر خدا تا الان هر دومون بر وسوسه های شیطانی غلبه کردیم و چیزی نخریدیم😈👻👽😱

واقعا چیزی لازم نداشتیم👿

و اسرافکار را خدا دوست نداره

ابرها میان و میرن😑😐

خوب نیستیم

پشتم را دادم به رادیات یوخته حال بیاد

به بابا و مامان داستان را گفتم ولی اسم ندادم. ادم فروش نیستم که🙂🤗🤔

چند روز پیش عا ل بهم زنگ زد

بعدیک ماه که کار واجب باهاش داشتم و پیام داد جلسه ام بگو

حتی بعدش زنگ نزد

الان که احساس خطر کرده زنگ زد

منم سرد باهاش برخورد کردم

اول پشیمان شدم ولی بعدش گفتم ادما باید یاد بگیرن ماهم میتونیم مث خودشون بشیم

خیلی حس زرنگ بازی داره

دیشب مامان اش رشته داد

چسبید

با سرکه حسابی خوردم