دیالوگ از قرن قبل
در پستای قبل گفته بودم دایی از رامسر برگشته
تا آخر تعطیلات می مانند و بعد برمی گردن
وقتی دایی با نیما رسیدن در حال شستن درهای خونه بودم. بالای نردبون. کوزت مال دختراس مال پسرا کیوو داریم مثال بزنم ؟؟ 😐🙃
بعد از سلام و چطوری و اینا دایی را به داخل هدایت کردم.
دایی همین جوری که می رفت داخل گفت چرا تو اخه؟ هیشکی نیست کمکت ؟
منم چشامووو مظلوم کردم😁😌😈
و ادامه دادم. گفتم اخراشه. دوچرخه هم بشویم میرسم خدمتتان دایی. و او و ن...یما داخل شدند
تقریبا ده دقیقه بعدش کارم تمام شد و رفتم داخل
دایی داشت در کنار اجی جانشان و دختر خواهر چایی و میوه میخوردند
منم نشستم و اینا
دایی : دایی تو نمی خوای زن بگیری؟
من : 😕🤔 دایی خب چرا .... توکل به خدا
مادر : داداش نصیحتش کن ... حرف ...
دایی : آدم خر بشه دایی نشه ... دایی تو میری مسافرت کار خیلی خوبی میکنی ... چاب..هار خوش گذشت تنهایی
من : دور از جون دایی... چاب..هار واقعا بی نظیر بود ... جاتون خالی ... ناراحتم با ماشین خودم نرفتم
مامان : اره باباش گفت راه زیاده .... وگرنه میخواس با ماشین خودش بره 😒
دایی : کار خوبی میکنی .... برو سفر .. ولی ازت راضی نیستم بیایی سمت ما و سر نزنی ...
من : دایی چه حرفیه ... ما تعارف داریم؟؟؟؟ ... یهویی شد مرخصیم جور شد ... حتما ان شاء الله میام ... و ده روز تو کلبه جنگلیت می مونم 🤠
دایی : 🤗
خاهر : 😂
مادر : ☺
نیما : 🎁🙄😃 اینا چی میگن؟؟ یعنی سفر بهتر از کادو گرفتنه؟ (البته تو دلش)
دایی : دایجون چیز نشی زن بسونیا ... برو کیف دنیا را کن ... ببین ... یادبگیر ... فرهنگا را ...
من : باچه 😃😁😂
مامان : باید فکر زن باشه 😣😲😦😧 خب با زنش میره سفره ... تو قرار نصیح ...
آجی : 😐
نیم...ا : من برم خونه با هدیه تولدم چیکار کنم ؟ اینا چی میگن؟ زن بهتره یا کادو ؟؟
توضیح : نی..ما پسر دایی نه ساله 👨روز تولدش بوود... با کادو اومد خونه ما ... ماهم یک کادو ریز دادیمش
با دو کادو نشسته بود
و هیچ سخنی نگفت... و تمام مدت با کادوهاش بازی میکرد