اژدهای خفته درونم بیدار می شود
تصمیم گرفتم تا شب ناراحت باشم
ناراحت نه خیلی زیاد فقط پشیمون از دست دادن فرصت
شاید اون زمان باید این کار را می کردم
تا خیلی چیزها را ثابت کنم
یک کارهایی باید بکنم
دقیقا خیلی نمی دونم
شاید یک انقلاب درونی لازم دارم
و یک انقلاب بیرونی در محیط کار
تمام تلاشمو میکنم که بشه
همه جوره
میدونم همه اش دست اونه
ولی من حرکتمو شروع می کنم
و نقاب هایی که خواهد افتاد ؟؟؟؟
+ نوشته شده در جمعه یازدهم تیر ۱۴۰۰ ساعت 19:30 توسط مکس دیوانه
|